لایلا بیلی بیخانمان نیست. او خانهای دارد که در آن همراه با مادر و برادر کوچکش و... گونههای متنوع دیگری از جانداران زندگی میکند. او که عاشق درس علوم است، خود را دانشمند کوچکی میپندارد که در زیستبوم ویژهای زندگی میکند و تلاش میکند اوضاع زیستی را برای خودش و برادر کوچکش رو به راه کند.
«همهچیز یکدفعه اتفاق نیفتاد؛ از مامان بامزه و پنکیک به وضعیت فعلی تبدیل نشد. ذرهذره، همه چیز از هم پاشید. در شکست و مامان گفت تا آشپزخانه را تمیز نکنیم، نمیتوانیم تعمیرکار بیاوریم. ولی بعد یخچال خراب شد و آشپزخانه هم با آن به فنا رفت. بعد روشویی حمام خراب شد و فرشها را آب گرفت که یعنی روزنامهها و کپک و بوی گند. چیزهای کوچک باعث چیزهای بزرگ شد و جمع کردن اتاق نشیمن هم برای هیچکس مهم نبود.
مامان هم یک هفته خوب بود؛ غذای بیرونبر با خودش میآورد و روی کاناپه پشت سر هم سیگار میکشید و به تلویزیون میخندید؛ ولی بعد ناپدید میشد. گاهی هم چند روز حرف نمیزد یا تکان نمیخورد یا بابت وضعیت خانه به ما میپرید.»