اما من همچنان به مقاومت و نشان دادن نفرتم به او و کارهایش اصرار داشتم! من از آنچه او «همخوایگی» مینامید کوچکترین آگاهی نداشتم. به علاوه نمیدانستم افراد منحرفی مثل او وجود دارند. هیچکس در مورد چنین چیزهایی با من صحبت نکرده بود. دوست پسر یا حتی خاطره کوچکی از یک بوسه مخفی هم نداشتم.
اما به خوبی میفهمیدم، رفتارهای او غیرطبیعیست. او نسبتا پیر بود و من تنها دوازده سال داشتم. و او با آن سن و سال، وقتش را صرف کارهای عجیب و غریب با من میکرد. واقعا چه جور آدمی بود؟ یک احمق؟ یک آدم نادان و مضحک؟ آن زمان چیزی از انحراف جنسی و پدوفیلی نمیداستم وگرنه بیشک میفهمیدم دلیل چنین کارهایی چیست.
آه که چقدر من سادهلوح بودم. هنوز اتفاقات بدتری در انتظار من بود و نمی دانستم....