شخصیت اصلی بریزبن، گلب، نوازندهای است که در جوانی به زبانشناسی رو میآورد و شیفتۀ مفهوم چندصدایی باختین میشود اما سرانجام مفهوم چندصدایی را در موسیقی بازمییابد. آرمانشهری که بناست این چندصداییها در آن یکی شوند، بریزبن، چندان دور است که انگار هم راوی و هم گلب ترجیح میدهند نادیدهاش بگیرند و بی هیچ حسرتی به همین چندصدایی زیبا قناعت کنند. در بریزبن گذشته و حال در هم بر میخورند، اما با هم یکی نمیشوند. گذشته همواره گذشته میماند و حال جاری سطر به سطر به گذشته تبدیل میشود و هیچکدام از شخصیتها به فهم خاص خود از زندگی و جهان دست نمییابند مگر آنکه به فهم خود از جهان از منظر فهم «دیگری» از جهان بنگرند.