میخواهم آن چه در تابستانی که هشت یا نه ساله بودم و در منزل مادربزرگم اتفاق افتاد بنویسم، اما مطمئن نیستم این اتفاقها واقع رخ داده باشند. انگار شاهد یک رویداد ناخوشایند بودم و باید آن را تاب میآوردم. حسی درونی میخروشد - شاید این اتفاق اصلا رخ نداده است - حتی نمیدانم چه نامی بر آن بگذارم. شاید شما نام آن را جنایت گوشتی بگذارید، اما گوشتی که مدتهاست از استخوان جدا افتاده و نمیدانم چه آسیبی در استخوان باقی مانده باشد.