افسوس تنها کاری که از دستان خالیام برمیآید دعا خواندن است. دعا بخوانم که خدا خودش ناخدای قایقمان باشد هنگام که ساحل از دیدههایمان محو میشود. و ما چونان ذرات کوچکی در انبوه آبهاییم که سبکبال، میرویم و میچرخیم که در چشم بهم زدنی میتوانیم در ژرفای بیانتهایش ناپدید شویم. اما از آن رو که تو از آن رو که تو ای مروان. بار گرانبهای این قایقی، کاش خدا خودش ناخدایمان باشد. امید که قایقمان بداند قیمتیترین بار عمرش را در خود حمل میکند.