خانم ریگن غافل از این که روشنایی روز جایش را به تاریکی شب فوریه داده، جلوی نور آتش سرش را پایین انداخته و با نخ و سوزن مشغول رفو کردن لنگهها جوراب پشمی کهنه بود. پسری دوازده ساله و دو دختر مو مشکی، نزدیک او، کنار آتش بودند. آنها هم مانند همه بچهها از نشستن در خانهای که داشت هر لحظه تاریکتر میشد بیقرار شده بودند...