«شاید بهترین توصیف برای انگیزه نهفته در پس نگارش این کتاب تصور آن لحظهای باشد که منتقدی پشت میزش نشسته و میخواهد به بررسی مضمون یا نویسندهای بپردازد که ناگهان چند پرسش برآشوبنده گریباناش را میگیرد: مقصود از این بررسی چیست؟ مخاطب آن کیست، بر چه کسی میخواهد تاثیر بگذارد، و در که نفوذ کند؟ جامعه در کل چه نقشهایی برای چنین کنش انتقادیای قائل است؟ منتقد در صورتی میتواند با اطمینان بنویسد که خود نهاد نقد امری بی مسئله پنداشته شود. وقتی این نهاد به جد زیر سوال باشد، هر کنش انتقادی دشوار و نامطئن میشود. این که چنین کنشهایی ظاهرا با همان اطمینان مرسوم ادامه دارند، بیتردید نشانه این است که بحران نهاد نقد یا به اندازه کافی مطرح نشده یا عملا نشنیده گرفته شده است.
بحث این کتاب آن است که نقد، امروزه، فاقد نقشهای اجتماعی اساسی خویش است... این که همیشه چنین نبوده است، این که حتی امروز نیازی نیست که چنین باشد، نکتهای است که میکوشیم آن را با طرح تاریخچهای بسیار گزینشی از نهاد نقد در انگلستان از اوایل قرن هجدهم به بعد نشان دهم.»