داستانهای جوجهتیغی را وکیلی آلمانی بر اساس پروندههایش نوشته و لحن سرد و بیطرفانه او در روایت خشونت و تبعیض و ظلم، نشان از این نکته دارد. ولی این بدان معنا نیست که نویسنده هیچ احساسی به شخصیتهای داستانش نداشته است، که حتی با بعضی از آنها تا سالها بعد نیز ارتباط داشته و از حالشان باخبر بوده است.
روایت جزئیات یک ماجرا و توصیف دقیق صحنه جرم، از خصوصیاتی است که داستانهای این مجموعه را به داستانهای جنایی و معمایی شبیه میکند. گاهی پیچیدگی معماها، داستان را شبیه به داستانهای پلیسی میکند و گاه نیز فضاهای سرد و تاریک مخاطب را به یاد داستانهای کافکا میاندازد.
پایان هیچ یک از داستانها را حتی خوانندگان باهوش هم نمیتوانند به راحتی پیشبینی کنند. نویسنده هیچ تعهدی نداده است که پایان داستانها همیشه تلخ یا خوشایند باشد. گاهی مجرم واقعی پیدا نمیشود. گاهی بیگناه مجازات میشود و گاهی گناهکار تبرئه میشود. گاهی همه چیز ناشی از یک اشتباه ساده و سوءتفاهم است و گاهی جرم با خشونت و وحشیگری اتفاق افتاده و هیچ جای ترحمی برای مجرم باقی نگذاشته است.