سالها به نسل جوانان آلمانی بعد از جنگ دوم میگفتند به پشت سر نگاه نکنند. در قصههای دینی، زنِ لوط پند نشنید، به پشت سرش نگاه کرد و تبدیل به ستون نمک شد.
آن جوانها سرانجام روزی علیه بزرگترهای پاسدار سکوت سر به طغیان برداشتند. این کتاب داستان شورشِ با دلیل جوانان آلمان در آن دهههاست که دستگاه سیاسی را متقاعد کرد چارهای جز پذیرفتن معترضان نسل جدید در نظام مستقر وجود ندارد.
یکی از تجربههای مهم قرن بیستم، ورود جوانان انقلابی آلمان غربی در دهههای 1960 و 70 به ساختار دولت بود. از آلمانِ پس از جنگ جهانی دوم تصویر دموکراسيِ باثباتی برخوردار از فرهنگی یکدست و عاری از تضاد در ذهنهاست. در واقع از اوایل دهۀ 1950 آن کشور شاهد اعتراضهایی سیاسی حول موضوع تسلیحات بود. یک دهه بعد، جنبش دانشجویی بهعنوان خیزشی ابتدا فرهنگی، بعد اجتماعی و سپس سیاسی، هماهنگيِ ظاهريِ دهۀ 1950 را به هم ریخت و تأثیرهایی پایدار بر خط مشی جامعه گذاشت. جنبشی دانشجویی آغازگر جدّيِ فرهنگِ مخالفت با وضع موجود در آلمان بود و طی سالیان به نیرويِ سیاسيِ بااهمیتی تبدیل شد.
اواخر دهۀ 1960 گروهی از جوانان آلمان غربی به این نتیجه رسیدند که حرف بس است و سلاح برداشتند تا نظام مستقر را سرنگون کنند. ادامۀ چنین وضعی نیروهای منزویشدۀ فاشیست را به مقابله با رادیکالیسم چپ فرا میخواند و هر آنچه اروپای لیبرال بعد از جنگ دوم رشته بود پنبه میشد. نظام مستقر آلمان غربی با دو انتخاب روبهرو بود: افزایش فشار پلیسی و ادامۀ وضعیت فوقالعاده و پروندهسازی و گزینش برای استخدام در دستگاههای دولتی؛ یا تندادن به عضویت جوانانِ خواستارِ دگرگونی در حکومت، درنظرگرفتنِ سهمی از گوی و میدان برای آنها، و کمک به کاستن از شدت اعتراضها با سهیمکردن مخالفان در امتیازهای حکومتکردن. آیندۀ کل اروپا مطرح بود، راه فاجعهبارِ اول در دهۀ 1930 تجربه شده بود، و نظام چارۀ معقولی نداشت جز اینکه به آزمودنِ راه دوم رضایت دهد. برخی مخالفانِ متمایل به براندازی نیز پذیرفتند که وارد مجلس ملی شوند و تن به بازیهای پارلمانی بدهند. یکی از دانشجویانی که زمانی اعلامیه پخش میکردند و با پلیس ضدشورش دستبهیقه میشدند امروز وزیر خارجۀ آن کشور است.