وان گوگ به نقاشی دست زد، زیرا در پی یافتن وسیلهای بود که با آن «عطش درونی» خود را فرونشاند.
اگر نگوییم که بار رسالتی بر پشت داشت، باری ناگزیر به تصور این معنائیم که سرچشمه نیرویی قهار، نظیر همان نیرویی که در شکم کوه آتشفشان است، در نهاد او بود و او میبایست دهانهای بیابد تا راه آن را به بیرون بگشاید. وان گوگ یکی از کسان کمیابی بود که سفر زندگی را از طریق شاهراه در پیش نمیگیرند، یعنی جادهای که کوفته شده و قافله بشریت عادی آن را میپیماید و آرام آرام، بیدغدغه گم شدنی، به پایان میرساند.
مردانی چون وان گوگ به کوره راهی باریک و سنگلاخ پای مینهد، راهی سردرگم و پیچ در پیچ که از هیچ سو به مقصد نمیپیوندد؛ در واقع، مقصد اینان دست نیافتنی است، زیرا سر خود را بلند نگاه میدارند و بر افق پهناور و دور نظر میدوزند و هر چه بیشتر میروند، افق دورتر مینماید.