چند سال بعد از مرگ پدرش در یازدهم سپتامبر، اسکار شل کلیدی را در گلدانی پیدا میکند. کلید به پدرش تعلق دارد، اسکار از این بابت مطمئن است. اما این کلید کدام یک از 162 میلیون قفل شهر نیویورک را باز میکند؟ این سوال اسکار کاشف، نامهنگار و کارآگاه آماتور را بر آن میدارد که هر پنج محله نیویورک را زیر پا بگذارد و وارد زندگی دوستان، اقوام و آدمهایی کاملا غریبه شود. در این راه، غم و غصههای زیادی روی شانههای اسکار سنگینی میکند. تحت تاثیر این غم و غصهها حتی جراحتهایی به خودش وارد میکند و با هر کشفی یک قدم به قلب ماجرای پر رمز و رازی نزدیک میشود که به پنجاه سال پیش و تاریخچه خانوادگیشان بازمیگردد. اما آیا این سفر او را از پدر در گذشتهاش دورتر میکند یا او را به پدرش نزدیکتر؟