جستجو نتیجهای نداشت
نتیجه جستجو
از
تا
برخی کودکان از تاریکی و تنهایی در شب میترسند. یکی از دلایل اصلی ترس، نداشتن شناخت کافی نسبت به یک موضوع است. میلا مثل هر فردی، راهحلی برای مواجهه با ترسهایش یافته است.
گاهی کودکان کار نادرستی انجام میدهند یا با هم دعوایشان میشود. در این زمانها برخورد والدین بسیار مهم است. کودکان توقع عدالت و برخورد مناسب دارند. در این کتاب، بابای الفی در وضعیتی قرار میگیرد که باید بین کودکان داوری نماید.
این الفی اتکینز است. تولد او نزدیک است و او باید برای جشن تولدش برنامهریزی کند. پختن کیک، تدارک بازیهای متنوع، تزیینات تولد و اتفاقات سرگرمکنندهی دیگری که باید طراحی شوند....
این الفی اتکینز است. او عاشق شعبدهبازی، تردستی و کارهای خلاقانه است. الفی میخواهد یک نمایش اجرا کند. او در حال تمرین برنمههایش است. برای داشتن یک اجرای خوب، لازم است خیلی تمرین کنیم.
این الفی اتکینز است. او 5 سال دارد. الفی حسابی بازی کرده و اتاقش بسیار شلوغ و به هم ریخته شده است. بابای الفی توضیح میدهد: «تو دیگه بزرگ شدی! نگاه کن اینجا رو چه کار کردی! فقط به خرده بیسکوییتها و اسباببازیها نگاه کن. تو نباید موقع بازی و تفریح، اتاقت رو کثیف کنی...» پدر در کارهای خودش بسیار آدم دقیقی است و برای کارهای خودش یک لیست تهیه میکند تا آنها را فراموش نکند...
این الفی اتکینز است. او 6 سال دارد. او احساس میکند یک سرباز است! الفی یک دوست جدید پیدا کرده. دوست الفی «حمدی» است که شش سال دارد و در همسایگی آنها زندگی میکند...
این الفی اتکینز است. او هفت سال دارد. الفی بالای درخت مشغول بازیست. الفی معمولا با ویکتور و میلا بازی میکند. میلا دختر خاله ویکتور است. به آنها خیلی خوش میگذرد.
این الفی اتکینز است. او هفت سال دارد. الفی امروز کار شگفتانگیز و فوقالعادهای انجام داده است. او برای بابا تعریف میکند...
این الفی اتکینز است او پنج سال دارد. الفی دو چیز را خیلی دوست دارد: یکی بازی کردن با پدرش، و دومی کمد وسایلش...
این الفی اتکینز است. او 4 سال دارد. او قرار است زود حاضر شود تا به مهد کودک برود. بابا از آشپزخانه صدا میکند: «الفی آماده شدی؟» الفی در حالی که دستش را از داخل آستین در میآورد میگوید: «فقط باید پلیورم رو بپوشم.»...
این الفی اتکینز است. او شش سال دارد. الفی و بابا حوصله انجام دادن هیچ کاری را ندارند. کریسمس تمام شده است و فردا الفی باید به مهدکودک و بابا به سر کار برود همه چیز به حالت عادی برمیگردد. الفی میپرسد: «چرا ما نمیتونیم خوشحال باشیم؟» بابا آهی میکشد: «منم به همین موضوع فکر میکنم.»
این الفی اتکینز است. او 7 سال دارد. او یک شغل دارد! الفی پرستار کودک است. او تمام وقت خودش را مراقب یک بچه کوچکتر از خودش است و از او حمایت میکند...