رومئو و ژولیت داستان غمانگیز دو دلداده است که در حقیقت لیلی و مجنون مغرب زمین محسوب میشود و به اکثر زبانهای جهان ترجمه شده است. این دو دلداده از دو خاندان هستند که سالها با یکدیگر سر دشمنی داشته و به کشتار یکدیگر میپرداختهاند و حتی دامنة این خصومت به خدمتکاران و اطرافیان آنها کشانده میشده. وقتی رومئو و ژولیت دلباختة یکدیگر میشوند سرنوشت تا این حد به آنها یاری میکند که مخفیانه پیوند زناشوئی ببندند. ولی همان سرنوشت ظالم حوادثی را بوجود میآورد که پس از مرگ تصادفی دو نفر از بستگان آن دو خاندان رومئو تبعید میشود و در این ضمن پدر بیخبر ژولیت وسائل عروسی او را با یکی از نجبا فراهم میکند. ژولیت برای اجتناب از این عمل به راهنمائی یک راهب داروئی مینوشد که به خوابی مرگآسا فرو رود و همه او را مرده تصور کنند تا رومئو از تبعید بازگردد و او را با خود به شهری دیگر ببرد. ولی رومئو با شنیدن خبر مرگ همسر خود به شهر ورونا باز میگردد و در کنار ژولیت با نوشیدن زهر جان میسپارد و ژولیت هم پس از بیدار شدن و مشاهده نعش محبوب خود با خنجر خودکشی میکند. پس از این واقعه سران دو خاندان که فرزندان خود را در نتیجة خصومت از کف دادهاند دست از دشمنی برمیدارند و آشتی میکنند.