چون شب چهاردهم برآمد
گفت: ای ملک جوانبخت، آن گدای یکچشم گفت: ای خاتون چون دختر ملک با کارد دایره کشید و طلسماتی بر آن نوشت و فسونی چند بخواند. دیدیم که قصر تاریک شد و عفریت پدیدار شد. همگی هراسان گشتیم. دختر ملک به او گفت: لا اهلا ولا سهلا. عفریت بصورت شیری پاسخ داد که ای خیانتکار چگونه عهد فراموش کردی و پیمان بشکستی. آخر من و تو پیمان بربسته بودیم که هیچ یک دیگری را نیازاریم. حال که تو خلاف کردی آماداه باش.