راوی، زن جوانی که هرگز نامش فاش نمیشود، میخواهد با دوستش جیک به دیدن خانوادهی جیک برود. اگرچه جیک امیدوار است که همین سفر رابطهشان را جدیتر کند، راوی مدام در ذهنش دارد به پایان دادن این رابطه فکر میکند. اما این ظاهر قضیه است. آخر شب موقع بازگشت از منزل پدر و مادر جیک، او تصمیم میگیرد که محلههای اطراف زادگاهش را به زن نشان دهد. جیک در برف شدید و سوز سرما اتومبیل را نگه میدارد و هنگام پیاده شدن از زن میخواهد منتظرش بماند، اما دیگر برنمیگردد. زن جوان به ناچار پس از مدتی مجبور میشود دنبال جیک بگردد. او برای پیدا کردن جیک وارد ساختمان مدرسهای قدیمی میشود، ولی با هر قدمی که برمیدارد، رازی مهآلود در کمینش نشسته...