«اتفاق دیگری که چند روز بعد افتاد، نشان داد چه فاصلهای بین آن دو که قبلا آنقدر به هم نزدیک بودند افتاده است و اینک چقدر فلاش کمتر میتوانست روی شفقت و همدلی دوشیزه برت حساب کند. یک روز بعدازظهر، پس از رفتن آقای براونینگ. دوشیزه برت تصمیم گرفت که به همراه خواهرش با کالسکه به پارک ریجنت برود. هنگام پیاده شدن روبهروی دورازه پارک، در کالسکه روی پنجه فلاش بسته شد. سگ «زوزه رقتباری کشید» و پنجه را برای همدردی بهسمت دوشیزه برت بالا گرفت.»