((هانس شنیر)) قهرمان اصلی داستان است که ماجراها از زبان او (اول شخص) بازگو میشود .پیشه ((هانس شنیر)) دلقکی است که هر از گاهی به صحنه میرود و تماشاگران را محو تماشای حرکات و دلقکی خود میسازد .او با دختری به نام ((ماری)) که دارای مذهب پروتستان است آشنا شده سرانجام با او ازدواج میکند .((هانس شنیر)) که خود یک کاتولیک است بر این باور است که اعتقادات مذهبی مخالف تاثیری در زندگی آنها نخواهد داشت، اما به تدریج ((ماری)) بر برخی باورهای خود پای میفشارد، از کار و شیوه ((شنیر)) در بازیگری انتقاد میکند و نهایتا زندگی این دو با اختلافات عدیدهای روبهرو شده به جدایی آنها میانجامد .ماری سرانجام با دوست و رقیب ((شنیر)) به نام ((تسوفنر)) ازدواج میکند که او نیز معتقد به مذهب پروتستان است .اما ((شنیر)) بعد از جدایی از ماری، در سراشیبی قرار میگیرد و در کار و زندگی، دچار رخوت، وقفه و سیر نزولی میشود .او دیگر چالاکی و هنرمندیهای پیشین را در صحنه نمایش ندارد و اندک اندک از کار هنری رانده میشود و آخرالامر کار او به دریوزگی میکشد .((هاینریش بل)) در داستان حاضر وضعیت انسان معاصر را در عصر نازیسم و دوره جنگ عقاید، به تصویر میکشد .