جستجو نتیجهای نداشت
نتیجه جستجو
از
تا
زندگی توی خیابان برای کاکلی خیلی سخت بود. او همیشهی خدا گرسنهاش بود و هیچوقت غذای درستوحسابی برای خوردن پیدا نمیکرد. او هر روز صبح بدوبدو میرفت به ایستگاه راهآهن و منتظر اولین قطار میماند.اگر شانس میآورد، مسافرهایی که با عجله به سرکار میرفتند کمی خردهنان برایش میریختند. اما امروز یک مشکلی وجود داشت. انگار کاکلی تنها نبود...
قرار است امروز سنجاب و موش کور بروند گردش. سنجاب مطمئن است که این بهترین و عالیترین گردشی است که تا حالا رفتهاند. اما چمنزار خیلی آفتابی است، ساحل پر از شن و ماسه است و حتما رودخانه هم زیادی خیس است. پس آنها برای گردش باید کجا میرفتند؟
روی یک تپه تند و شیبدار خانه ترسناک و عجیب و غریبی بود که همه میگفتند جناب خرخرو آنجا زندگی میکند. در یک شب مهتابی، موش، گربه و سگ تصمیم گرفتند به شکار خرخروی بزرگ بروند. آیا تو جرئتش را داری که با آنها بروی؟
فرگال یک پسر شاد و شنگول است، اما داشتن خواهر کوچکتر، او را عصبانی، حسود و نگران میکند. فرگال اصلا دل و دماغ هیچکاری ندارد. یعنی حالا او باید چه کار کند؟
فرگال هر کاری انجام میدهد تا در اردو بهترین باشد، اما بقیه اصلا تحتتاثیر قرار نمیگیرند. پس تعجبی ندارد اگر او هیچدوستی پیدا نکند. طفلکی فرگان؛ چه اردویی!