در تاریکی آغاز شده و هر چه میداند را از بینیاش آموخته است. تیزپا را میگویم! دلش میخواست پا از محدوده امن خود فراتر بگذارد و به آن سوی تاریکی برود؛ به سوی نور! به سوی بوهایی که حتی اسمشان را هم نمیدانست!
اکنون او باید بین ماندن و رفتن یکی را انتخاب کند: ماندن در غار قدیمی با همان بوی آشنای خانه یا رفتن در مسیری که سخت و طولانی است. آیا آنقدر شهامت دارد که راهی مسیری جدید شود و با سختیها بجنگد؟ آخر میدانی؟!
گرگها میتوانند با بعضی چیزها بجنگد و با بعضی، نه.