«فقط یک بار رز نتوانست من را از انجام کاری بازدارد و همان یک اشتباه باقی زندگیام را تسخیر خواهد کرد.» فرن کسل در کتابخانه محلیاش کار میکند. او سه بار در هفته با خواهر دو قلویش، رز، شام میخورد و تا حد امکان از ازدحام، نور زیاد و سروصدای بلند اجتناب میکند. او زندگی با چهارچوبی دارد که هرگونه اختلالی در آن ممکن است... خطرناک باشد. وقتی رز درمییابد که نمیتواند باردار شود، فرن این فرصت را شانسی قلمداد میکند برای جبران تمام کارهایی که رز در طول زندگی برایش انجام داده. فرن میتواند برای رز بچهای بیاورد. فقط باید پدری دستوپا کند، به همین سادگی.