فیلسوف جوانی که در سالهای پایانی عمر هایدگر، شانه به شانهی او راه میرفت، از همان ابتدا در فهم نقصان معناشناختی، زیباشناختی و در کل متافیزیک انسان مدرن، با پیرمرد همراه و همنظر بود. البته که جورجو آگامبن دقیقا در دستگاه فلسفی مارتین هایدگر فلسفهپردازی نمیکرد و خودش آرامآرام دستگاه فلسفی عظیم خودش را ساخت، ولی ایدههای پیرمرد را همیشه با خود داشت. کتاب «انسان بیمحتوا» در مقام نخستین کتاب منتشر شدهی او، به مسئلهی معنا و استتیک و خالی شدن هنر انسان مدرن از مسئله میپردازد که بنمایهی فکری آن به دستگاه فلسفی هایدگر مربوط است. آگامبن در این کتاب یورش تهیسازی و تهیسازان به هنر را ماجرایی خطرناک میداند که هویت و بودن انسان را تهدید کرده و راهی وجود ندارد جز حملهی تمام عیار به همهی چارچوبهایی که تحت عنوان هنر مدرن میخ خودشان را در زمین فرو کردهاند و معنای بودن انسان و مسائلاش را تخریب کردهاند. همانطور که آگامبن در دهههای پس از این و با پیش کشیدن اهمیت معاصر بودن مطرح کرد، در انسان بیمحتوا، سنگ بنای ایدهاش را محگم گذاشته و اظهار میکند که هنر را باید به جایگاه خودش یعنی برسازندهی کنشهای اصیل و خلاقهی انسانی بازگرداند تا بیش از این در این گرداب هایل فرو نشده و به آن خو نگیریم.