آینشتاین در جایگاه دانشمند علوم طبیعی در جست و جوی راهحل عملی پیشگیری از وقوع جنگ است. او که به استدلال قیاسی دقیق عادت کرده، نه تنها امیدوار است که با نظریهپردازی و طرح استدلالهای استوارِ علمی بتوان شوق انسانها به شرکت در جنگ را تضعیف کرد، بلکه همچنین امید دارد که روزی بتوان شوق به تخریب را در درون انسانها به کل از بین بُرد. او معتقد است که «ملتها با هدفهای نادرست تربیت شدهاند. در کتابهای درسی به جنگ ارج مینهند و وحشت و خرابیهای آن را نادیده میگیرند و از این طریق کینهتوزی را به کودکان تلقین میکنند. من اما میخواهم آشتی بیاموزم نه نفرت، عشق بیاموزم نه جنگ». آینشتاین نامه خود به فروید را با این پرسش آغاز میکند: «آیا در مقابل فاجعه شوم جنگ، راه نجاتی برای بشر وجود دارد؟»
فروید برخلاف آینشتاین بهکارگیری خِرد و استدلال منطقی را راه مناسبی برای هدایت رشد روان انسانها در جهت مقابله با جنگ نمیداند. او معتقد است که معقولترین، تیزبینترین و زیرکترین انسانها نیز، تحت شرایطی، برده احساسات و مقهورِ غرایز خودند. فروید سهولت بسیج مشتاقانه انسانها را برای شرکت در جنگ در وجود غریزه تخریب در انسان میداند و نهتنها امیدی به محو کامل تمایلات پرخاشگرانه انسانها ندارد، بلکه وجود این تمایلات را لازمه ادامه حیات انسان میداد. او پیشتر نیز در تحلیلی که در یکی از آثارش از روانشناسی تودهها به دست داده بود، در برداشتی نومیدکننده نشان داده بود که چگونه مستبدان میتوانند رفتار اوباش و تودههای بیسروپا را هدایت کنند.