... میخواستم نه تنها قهرمان داستان من با مرگ خویش کنار بیاید، بلکه به مراجعان خود نیز کمک کند تا با مرگ مواجه شوند. دلیل انتخاب و معرفی موضوع مرگ در فرایند رواندرمانی به سالهایی باز میگردد که با بیماران سرطانی درمانناپذیر کار میکردم. بیماران زیادی را دیدم که در مواجهه با مرگ پژمرده نشدند، بلکه برعکس دچار تغییراتی اساسی شدند که تنها میتوان آن را رشد شخصیت پختگی یا پیشرفت خردمندی نامید. آنها در الویتهای زندگی خود تجدیدنظر کردند، موضوعات روزمره را ناچیز میشمردند، از داشتههای مهم خود، مانند کسانی که دوستشان دارند، از تغییر فصول، از شعر و موسیقی که مدتهای مدیدی از آنها غافل مانده بودند، شاکر و شادمان میشدند. یکی از بیمارانم میگفت :«سرطان، روان رنجور را شفا میبخشد.» اما افسوس که انسان باید تا لحظات آخر زندگی، هنگامی که بدنش مورد تهاجم سرطان قرار میگیرد، منتظر بماند تا بیاموزد چگونه زندگی کند.