پاریس، دهه 60 میلادی، محله جنوب شهر، خیابانی موسوم به خیابان آبی، جنب خیابان پردیس، جایی که زنان خیابانی به شیوه خود امرار معاش میکنند. در خیابان آبی یک پیرمرد مسلمان ترکتبار به نام ابراهیم دکان عطاری دارد و هر روز یک پسر یازده ساله عبرانیتبار که بدون مادر، بزرگ شده و به گفته خودش بیشتر برده پدرش است تا فرزند او از دکان پیرمرد خرید میکند. رفته رفته بین پسر و عطار پیر یک رابطه عاطفی پدر و فرزندی شکل میگیرد. پسر گویا این جمله نیچه را که میگوید "هر کس پدر خوبی ندارد برای خودش پدری انتخاب کند" بدون آن که از آن اطلاع داشته باشد به اجرا میگذارد. این قصه اما پیامی در خود نهفته دارد، پیامی که فقط یک کلمه است و هیچگاه نیز مستقیم به آن اشاره نمیشود. این کلمه کلید رمز قصه است و چنان تردستانه لابلای سطرها مخفی شده که به سختی یافت میگردد.