دو مرد دیگر وارد غذاخوری شدند، جورج به آشپزخانه رفت تا یک ساندویچ تخممرغ درست کند تا یکی از مردها با خودش ببرد.
داخل آشپزخانه ال کلاهسواریاش را بالا زده و روی چهارپایهای کنار دریچهای مخصوص با یک تفنگ کوتاه نشسته بود. نیک و آشپز پشت به هم در گوشهای کتبسته افتاده بودند و حولهای در دهانشان چپانده شده بود. جورج ساندویچ را حاضر کرد و در یک کیسه گذاشت و از آشپزخانه بیرون آمد.
مرد پول ساندویچ را داد و با همراهش بیرون رفت، ماکس گفت:
پسره زرنگ همه کاری بلده، میتونه آشپزی و هر کار دیگهای بکنه...