فکر میکنم وقتی عاشق مادرت شدم، یک دختربچه بودم.
ازم متنفر نباش که میگویم «زو» اسمی بود که عاشقش بودم. «زو» برایم مثل آهنگ بود، مثل ترانههایی که روی صحنه میخواند تا لبخند به چهرهات بیاورد و گاهی هم گریه، ولی بیشتر وقتها لبخند بود. وقتی مادرت در هانی استونز کار میکرد، همیشه به یاد داشت که اسم من کریستا بود.
یک دختربچه میتواند مادر کس دیگری را به اندازه مادر خودش دوست داشته باشد. یک دختربچه میتواند دوست داشته باشد مادر کس دیگری مادر خودش باشد. حتی وقتی آن شخص را نمیشناسد. مثل من که واقعا تو را نمیشناسم، ولی دوستت دارم.