فاکنر فقط داستانسرایی نمیکرد، بلکه زندگی را به تصویر میکشید و فلسفهای را مطرح میکرد. او همچون بافتشناس زندگی به کشورش مینگریست، آن را جسمی زنده میانگاشت و برای آزمایش و تشخیص بیماری، از آن تکهبردای میکرد. او بدون تعصب، اما با همدردی به حیوانات و گیاهان، به مردان و زنان و کودکان، به سفیدپوستان و سیاهپوستان مینگریست. با موشکافی در شکل، سفتی و نرمی، طعم، صدا و بوی آنان، جسم و ذهن و درون اسرار آمیزشان، بیم و امید، عشق و نفرت و رنج و جنایت را مطالعه میکرد و همه را به گونهای پیچیده و دشوار ـ لیکن شجاعانه و صادقانه ـ روی کاغذ می آورد و در آنها به فلسفة شکیبایی و تقدیر دست مییافت. او ما را ژرف اندیشتر از پیش بر جای گذاشت.