وقتی با قدرت دگرگونکننده موسیقی در زندگی انسانها مواجه میشوم، آن کلمات مانند صدای ناقوس در ذهنم طنینانداز میشوند: «نمیتوان گفت.» در تاثیرگذاری موسیقی چیزی هست که تحلیل را به چالش میکشد؛ رویکرد فلسفی، روانشناختی، عصبشناختی یا هر رویکرد عقلانی دیگری. فقط شعر میتواند بدان نزدیک شود. اینکه چیزی که اینچنین قدرتمندانه میتواند ما را تحتتاثیر قرار دهد اساسا توضیحناپذیر باقی میماند، برای برخی مایه تسلی و برای برخی دیگر مایه سرخوردگی است.
راستش این کتاب چندان هم درباره آن «شوستاکوویچ» نیست. درباره آن آهنگساز پیچیده و رنجکشیده و ترسخورده از سانسور و سرکوب نیست که کتابهای متعددی دربارهاش نوشته شده است. این کتابی است درباره لذت رهاییبخش موسیقی.
استیون جانسون، موسیقیدان و منتقد برجسته موسیقی، در طول این نوشتار با صداقتی تحسینبرانگیز تجربههای شخصیای را که از روند درمان بیماری افسردگیاش داشته است گره میزند به تاویل و تفسیرهای فنی تاریخ هنری که از موسیقی «شوستاکوویچ» ارائه میدهد و از دل این دو جریان موازی خواننده را هم با زندگی و آثار آهنگساز آشنا میکند و هم اهمیت نورانی و شفابخش هنر را گوشزد میکند.
ساختار کتاب از منظر نوع روایت کمنظیر است. چندان که بعید به نظر میرسد در حوزه نقد و تحلیل موسیقی تا به حال به چنین چیزی برخورده باشیم. منتقد میان خود افسردهاش که دارد برای درمان دست و پا میزند و آهنگسازی که موضوع نوشتار اوست نوعی همذاتپنداری ایجاد میکند و رفته رفته هم خودش و هم آهنگساز رنجور را از دل ظلمات به سمت نور پیش میبرد.