قصهای دست میگیرم و مینویسم. من به معجزه اعتقاد دارم. اعتقاد دارم و انتظار میکشم. وقتی در شهر درختها شکوفه بزنند، یعنی زمانش فرا رسیده است. لباسهای زیبا میپوشم و از خانه بیرون میزنم. اتومبیل را آهسته میرانم، فرمان را به نرمی میچرخانم، خلاف نمیکنم. همهچیز آرام میشود. جهان آرام است. من آرامم. اتومبیلم از چراغ راهنمایی سه رنگ قرمز - سبز - زرد چشمکزن اطاعت میکند. رنگها مرا در آغوش میگیرند. رنگها از آفتاباند. از مقابل دکه گلفروشی و مغازه فروش مواد غذایی میگذرم و به راست میپیچم.