دلش میخواست در پایان سخنرانی خاکسپاری بگوید: «آخر آقایان، من در این دنیا تنهای تنها هستم. ملال، آقایان، ملالی فرساینده!» حال بگذار استاسوف و کویی از رسیتاتیوهای یاروسلاونا غرق در شادی و سرمستی شوند، یا فرانتس لیست نامههای سراسر مهر و محبت به او بنویسد و باز او را به وایمار دعوت کند آخر خوشبختی آدمی که در اینها نیست.
بارادین روایت زندگی یکی از چهرههای شگفتانگیز تاریخ موسیقی روسیه است، هنرمندی دانشور، عالمی خلاق و چه بسا فراتر از این هر دو، انسانی نیکخواه و نیکسرشت، مردی پرهنر اما گرفتار در چنگ تردید، محبوب همگان و با این همه تنها. گویی روزگار بارادین به برخی آثار پرشور وی میماند، با نواختی شتابان آغاز میشود، به اوج و عظمت میرسد و لختی بعد، در فرودی اندوهبار، به خاموشی میگراید.