مراقبه چنان كه من آن را درك ميكنم، آرامش، تمركز، بينش يا هر احساس ديگري را ايجاد نميكند، بلكه مراقبه، ديدن روشن و آشكار رويدادها در هر لحظه به شيوهاي بسيار ساده است. اگر هدف ما از مراقبه، ايجاد يا دستيابي به آرامش يا بينش باشد، در واقع ميكوشيم از جايي آغاز كنيم كه بايد مقصدمان باشد. در نتيجه، همواره به جايگاه اوليه بازميگرديم، زيرا از آنجا كه هستيم، آغاز نكردهايم. به بياني ديگر، مراقبه، گفت و گوي دروني كامل يا دركي ژرف از مسايل زندگيست.
بنا براين، نبايد تفاوتي ميان گشودن گرههاي ذهني - يعني حل مسايل، از روانرنجوري تا موارد ديگر - و مراقبه وجود داشته باشد. همه اينها بخشي از يك فرايند هستند.
از نظر من، مشاورهي روانشناختي، تفاوت چنداني با راهنمايي كردن در زمينه مراقبه ندارد. از اين رو، كسي كه انسانها را درك نميكند، اما دانستههاي كتابي فراواني دارد، آموزگار يا مشاوري براي مراقبه نيست، بلكه يك دانشمند است.