به خاطر دارید دوران کودکی را، نگاهتان به زندگی با شگفتی و ترس بود؟ زندگی را سحرآمیز و مهیج میدیدید، جزئیترین اتفاق شما را سرشوق میآورد. شبنمی که بر روی سبزهها جلوهگری میکرد، رقص پروانه در آسمان،یا هر گیاه دیگر یا جنبندهای در روی زمین نگاهتان را بر خود میخکوب میکرد.
زمانیکه افتادن اولین دندان را تجربه کردید، از هیجان به خود میلرزیدید و برای رسیدن شب بیقراری میکردید، زیرا فکر میکردید فرشته دندان در آن شب جادویی کریسمس میآید و با خود کادوهای بیشماری میآورد! حتی به ذهنتان خطور هم نمیکردکه چگونه بابانوئل میتواند یک شبه به ملاقات هر بچهای در سراسر جهان برود، به هر صورت او میآمد و هیچگاه دل شما را نمیشکست.