چرا حال بسیاری از ما خوب نیست؟ چرا با وضعیت مطلوب به معنای برخورداری از آرامش و خوشی فاصله داریم؟ چرا با وجودی که میدانیم از وضعی که داریم رضایت نداریم و خوش نیستیم به ایجاد تغییر در زندگیمان فکر نمیکنیم؟ چرا در محاصره اضطراب و ناآرامی قرار میگیریم و چگونه میتوانیم از آن رها شویم؟ چرا از تنهایی گریزان هستیم و گاهی با خود به خلوت نمیرویم؟ چرا از عشق و زیست عاشقانه فاصله داریم؟ و... حالا اگر به گذر عمر و سالهایی بیندیشیم که پشت سر گذاشتهایم اینگونه پرسشها و دغدغهها، سهمگینتر هم میشوند. زیرا پی بردن به حجمی از زندگی نزیسته و حسرت سالهایی که طی شد و میتوانستیم برای بهسازی خود از آنها بهره ببریم چنان رنجآور میشود که بسیار پریشان و درمانده میشویم و اگر درست نیندیشیم در مرزهای ویرانی متوقف میشویم!