روایت این رمان روایت یک دوستـی بیغل و غش میان دو تن با دو گونهی متفاوت از ناتوانی است. پیر لوئیجی دوست سوزانا به دلیل حادثهای در نوجوانی روی صندلی چرخدار مینشیند و خود سوزان تامارو دچار نوعی سندروم عصبی است که از همان
نخستین سالهای عمر منجر به تنهایی او میشود. لوئیجی در سال 2017 فوت میکند. و سوزانا این کتاب را با تمام احساس برای او مینویسد. کتابی که قادر است به رخوت دوران نوجوانی و خشونتی بپردازد که گریبانگیر آدمهاست، آدمهایی حساس و شکننده که تسلیم چرندیات و بدیهای دنیا نمیشوند. کتابی که از عشق سخن میگوید، از توانایی تغییر و از رستگاریی که تنها از طریق کلمات به دست میآید. کتابی که از گفتن دربارهی روح و رموزی که ما را احاطه کردهاند، دربارهی هستی و نیستی و معنای عمیق وجود ما ابایی ندارد.