مهاجران یا مارون رنگ و رو و رونق بهشت برین را داشت.
بوی بهشتی آن سرزمین که اکنون در دنیای خیال و مثال میدرخشد، مشام جان را تازه میکند. بهشت مهاجران، طبیعت زیبا، دشت و زمردین چما، نهر نقرهای نایه، چشمه فروزنده آب حیات دوزاغه، میدان ده که غرق صدای برهها و گوسفندان و بزهای بازیگوش و ماغ گاوها بود، ردی از غبار آبی که از پس تاخت اسبها دیده میشود، صدای پر طنین رحم خدا، چوپان ده، همه خواستنی و دوست داشتنی بود. اما حاج آخوند چیز دیگری بود! روحانی ملا، ادیب و نکتهدان و عارفی که از غوغای جهان بیرون از مدرسه و شهر گریخته بود؛ شیخی شاد که خانقاهی نداشت...