ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½-ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½-ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½---ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½-ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½ï؟½
- 71,000 تومان
- با تخفیف: 71,000 تومان
- 57,000 تومان
- با تخفیف: 57,000 تومان
خانوادهدرماني متمركز بر هيجان (EFFT) به هيجانات ميپردازد و معقتد است آنچه باعث اختلاف نظر، مشكلات ارتباطي و بهطور كلي درك نشدن و درك نكردن ميشود، شناخت محدود ما در زمينۀ هيجاناتمان است. هيجانات درست مانند آبي هستند كه در دماي صد درجه به جوش ميآيد. ما غُلغُل آب را ميبينيم و متوجه آن ميشويم اما هر آبي آرام آرام شروع به داغ شدن ميكند، به دماي 40، 50، 60 و بالاتر ميرسد تا وقتي كه به 100 درجه رسيده و به جوش بيايد و ما بتوانيم حاصل اين افزايش دما را مشاهده كنيم. درست مانند كسي كه در اوج خشم فرياد ميزند، اين فرد نيز به طور ناگهاني به 100 درجه و نقطۀ جوش نرسيده، مثل آبي كه به مرور گرم شود پشت هيجانات شديد ما نيز درجات پايينتر نهفته است، فردي كه دلخور است و از ما رنجيده ممكن است در درجۀ 40 باشد، اما چون در درجۀ پايين تقلايش براي ترميم ارتباط ديده نشده، هر بار طي اين تلاشها ممكن است احساس درماندگي يا يأس كند؛ اين هيجانات در دماي پايين هستند و هيچ انساني در دماي 40 درجۀ هيجاناتش (مانند شرم، نااميدي، ترس، رنجش) مرتكب قتل نميشود، فرزندش را كتك نميزند و همسرش را ترك نميكند. اما روي هم انباشته شدن اين دماهاي اندك باعث ميشود فرد به نقطۀ جوش برسد. آنچه در مورد هيجانات مشكلساز ميشود رسيدن به نقطۀ جوش است. اگر به هر دليلي در دماي پايين مشكلات را حل نكنيم براي مثال خود فرد دربارۀ آنها صحبت نكند يا ما پيگير نشويم، هيجانات تغيير شكل پيدا ميكنند براي مثال دلخوري زياد، يأس و درماندگي ممكن است در نهايت فرد را به نقطۀ جوش رسانده و اكنون به اجتناب، انتقاد، طرد، سرزنش يا پرخاشگري روي آورد. در اين كتاب ميآموزيم كه هيجانات زيربنايي و نيز هيجانات به سطح آمده و تفاوت بين آنها را بشناسيم و پيش از بحراني شدن، هيجانات آنها را تسكين دهيم. به دليل متن روان و قابل فهم كتاب علاوه بر روانشناسان و مشاوران، براي خانوادههايي هم كه قصد بهبود روابطشان را دارند، قابل استفاده است.
اولين راهحلي كه به ذهنم ميرسد اين است كه نگذارم از جلوي چشمانم دور شود، او را كنارم نگه دارم، دستش را بگيرم و رهايش نكنم. من هفتاد و سه سال پيش عاشقش شدم و به تازگي شصت و پنجمين سالگرد ازدواجمان را جشن گرفتيم. ميدانم شدت و مدت اين عشق معمولي نيست. اما حتي حالا هر وقت وارد اتاق ميشود، حالي به حالي ميشوم. من تمام خصوصيات مريلين را ميستايم؛ ظرافت، زيبايي، مهرباني و خردش را. با اينكه زمينههاي تخصصي ما متفاوت است، هردو عاشق ادبيات و قصههاي عاشقانهايم. دانش او چه در زمينه علمي و چه عمومي غني است. هر وقت سؤالي در مورد جنبهاي از انسانيت از او ميپرسم، به ندرت پيش ميآيد كه نتواند قانعم كند. رابطه ما هميشه هم آرام نبوده، ما هم تفاوتها، تعارضها و بيمبالاتيهاي خودمان را داشتهايم، اما هميشه با هم روراست و بي شيله پيله بودهايم و هميشه بدون استثنا رابطهمان بر هرچيز ديگري اولويت داشته است.
ما تقريباً كل زندگيمان را با هم سپري كردهايم اما حالا سرطان مغز استخوان، من را واميدارد به زندگي بدون او هم فكر كنم. براي نخستين بار مرگ او حقيقي است و قريبالوقوع. تصور دنياي بدون مريلين وحشتناك است و اين فكر از ذهنم ميگذرد كه كاش ميتوانستيم با هم بميريم...