رايلي به دستهاي درهم گرهخوردهشان نگاه ميكند و ميگويد:«چهكار ميكني؟» پسرك هنوز خوابآلود است. براي لحظهاي هر چند كوتاه، رايلي ميتواند لبخندي كه بياختيار روي لبانش نشسته را حس كند. لمس بشر، از وقتي اين ويروس شروع شده بود، چنين چيزي را حس نكرده بود. نه دست دادن؛ نه آغوش؛ نه بوسه. دستش را عقب نميكشد. در عوض دست موسي كوچولو را اندكي فشار ميدهد.