كتاب حاضر بر روانكاوي به مثابه نظريهاي در باب ماهيت بشر و عملكرد شخصيت معطوف است نه شكلي از درمان - هرچند بعضي بحثها به تلويحات نظريه براي درمان ميپردازند. چالش پيش روي كتابي از اين دست، مربوط به طرق شناسايي و گزينش مفاهيم بنيادين نظريه روانتحليلي است. چنانكه ميدانيم، در طول سالهاء مفاهيم بنيادين روانتحليلي كلاسيك دستخوش اصلاحات زيادي شده است و بسياري از آنها با ظهور «مكاتب، جديد همراه بودهاند. براي مثال، در طول اين سالها شاهد كتب و نوشتجاتي در باب «زوال» و مفهوم پردازي مجدد عقده اديپ [...]؛ نامربوط بودن مفهوم «بنيادي» سركوب براي بيماران امروزي، [...] صورت بندي مجدد دفاع و فرايندهاي ناهشيار [...]؛ و سودمندي درماني محدود آگاهي و بينش [...] بوده ايم. بنابراين بايد اين سؤال را مطرح كرد: چگونه ميتوان ايدههاي بنيادين روانتحليلي را با وجود چنين مكاتبي كه هركدام مفاهيم، ايده ها و صورتبنديهاي متفاوتي را به زعم خود بنيادين ميپندارند و يا آنها را جرح و تعديل كردهاند، شناسايي كرد؟ [...] در اين كتاب، پرسشهاي زير در خصوص هركدام از مفاهيم و صورت بنديهاي بنيادين مطمح نظرند: (1) شواهد كدامند؟ (2) نظر به انتقادات مفهومي و شواهد موجود، اين مفهوم يا صورت بندي بايد باقي مانده يا كنار رود؟ (3) اگر باقي بماند، چگونه بايد با توجه به شواهد و انتقادات جرح و تعديل شود؟ ارزيابي مفاهيم بنيادين و دو رنگبنديهاي روانتحليلي و همچنين جايگزين ها و صورتبنديهاي جديدي خود ميبينند، بايد امكان قضاوتِ نسبتا مناسب درباره وضعيت آنها و در واقع در باب آينده روانكاوي را فراهم آورد.