شجاعت همواره يكي از تحسينشدهترين ويژگيهاي بشري در طول تاريخ و قلمروي جغرافياييِ انسان بوده، هرچند از بُعد فرهنگي، تفاوتهاي چشمگيري ميان تعاريفِ آرمانيِ آن وجود دارد. شجاعت در قالب الگوهاي بيشماري به تصوير كشيده شده: جنگجوي جسور، شهيد باايمان، فعال اجتماعي نترس و مادري كه در فقر و فاقه خانوادهاي بزرگ را سرپرستي ميكند. اما اينكه بخواهيم تمام كارهاي شجاعانه را همسنگ كنشهاي قهرمانانه بدانيم اشتباهي بزرگ است. چراكه شجاعت به همان اندازه در كوخها بوده كه در كاخها، به همان اندازه در كارخانهها و دفترهاي كار بوده كه در ميادين پيكار.
كتاب «در باب شجاعت» با كاوش در انديشههاي ارسطو، آكويناس و بسياري از فلاسفۀ متأخرتري كه از شجاعت گفتهاند به بررسي نمونههاي قديمي و جديدِ اين فضيلت در سياست و ادبيات داستاني ميپردازد؛ نمونههايي همچون جنبش ضدنازي «رز سفيد» در آلمان، پديده مدرن «افشاگري» و رمان «نشان سرخ شجاعت» از استيون كرين.
در اين كتاب، جفري اسكار از معناي شجاعت و تفاوتهاي آن با بيباكي، بيپروايي و استقامت ميگويد. به ارتباط شجاعت با دنياي امروز ميپردازد و ماهيت آن را بهعنوان فضيلت صرف به چالش ميكشد. آيا شجاعت ميتواند علاوه بر اهداف خيرخواهانه در راستاي اهداف شرورانه هم به كار گرفته شود و يا بهجاي تسامح، گذشت و گفتوگو، انسانها را به درگيري بكشاند؟