این‌بار ماری کوبیکا همراه بیوه‌ای جوان که در آرزوی کشف حقیقت است، به تاریک‌ترین گوشه‌های ذهن او سفر می‌کند.
جهان کلارا سولبرگ با سانحه رانندگی نیک، همسرش، و دختر چهارساله‌شان از هم می‌گسلد. نیک در این حادثه جان خود را از دست می‌دهد و حال میسی، دخترشان، اصلا خوب نیست. پلیس عامل این تصادف را بی‌دقتی راننده اعلام کرده بود تا اینکه... پس از آن، میسی کابوس‌هایی می‌بیند و با وحشت از خواب می‌پرد. هذیان‌های او حاوی نکته‌هایی است که باعث می‌شود کلارا به این فکر فرو برود که درآن بعدازظهر سرنوشت‌ساز به راستی چه اتفاقی افتاده است.
کلارا در حالی که با غم و اندوه مرگ نیک دست‌وپنجه نرم می‌کند، به جست‌و‌جوی حقیقت می‌رود. چه کسی می‌خواسته نیک بمیرد؟ و از آن مهم‌تر، چرا؟ هیچ‌چیز نمی‌تواند کلارا را از جست‌و‌جو برای کشف دلیل قتل نیک بازدارد و این سر آغاز این داستان پیچیده و اسرارآمیز است.
ماری کوبیکا استاد خلق داستان‌های پیچیده و مرموز، با شرح داستان خود از زبان کلارا و نیک، دیدگاه هردوی آنها را بیان می‌کند و بدین شکل، مهیج‌ترین داستان خود تا به امروز را پیش می‌برد. ماری در این داستان به بررسی شکاف‌های تاریک یک ذهن خرد‌شده از اندوه می‌پردازند و نشان می‌دهد که گاه بهتر است برخی از اسرار به خاک سپرده شوند.