مردن شوهرم بیش از آنچه که فکر میکردم طول کشیده است …
او هرگز قرار نبود دوشس باشد.
و بیشک تقدیرش این نبود که به یک قاتل بدل شود.
کریسانتا استاتوس همواره نقش دختر بینقصی را بازی کرده است: زیبا، مطیع، سرخوش و سطحینگر. اما در پس لبخند نقاشیشدهاش، ذهنی آکنده از جاهطلبی نهفته است و قلبی که با رازها انباشته و بیرحم شده است.
زمانی که شوهر ثروتمند و سالخوردهاش از دنیا میرود، سرانجام فرصتی برای آزادی و قدرت بهدست میآورد; ملک و املاک، نفوذ، آینده.
و آنگاه اریکس دموس از راه میرسد.
مردی جذاب، خطرناک و هوشی مفرط و آزاردهنده. او ادعا میکند وارث بر حق دوک فولیوس هست و از آن هم بدتر، در برابر بازیهای کریسانتا از خود ضعف و لغزشی نشان میدهد.
اما کریسانتا تا اینجا نیامده که بازنده باشد.
با خنجرهایی پنهان در پس لبخندها و اغواگری که چون سلاحی در دستان اوست، مصمم است هرکاری لازم باشد انجام دهد تا آنچه را که حق خود میداند، حفظ کند.