اوایل میگل زبان مادری خود را به جا نمیآورد؛ اما مداوا سبب شد او از حیطه توانش طبیعی خود فراتر رود. او حالا زبانهای خارجی را ترجمه میکرد، زبانهایی را که عمرا نیاموخته بود. طبعا این ترجمهها آفریده خیال بودند، اما او دیگر نمیتوانست از انجام این کار خودداری کند. او قادر نیست بگوید "من این را نمیفهمم". میگل در همه چیز معنایی مییابد، حاضر نیست معنایی در ابهام باقی بماند. هیچ کلمهای در جهان نیست که میگل معنای آن را نداند.