در «دیوار» هوا سرد است. این نخستین جملهای است که همه به تو میگویند و نخستین چیزی است که بعد از اعزام به آنجا میفهمی، چیزی که در تمام مدتی که آنجایی به آن فکر میکنی و چیزی که حتی وقتی دیگر آنجا نیستی هم به آن فکر میکنی. در دیوار هوا سرد است.
به دنبال استعارهها میگردی؛ سرد مثل تخته سنگ، مثل الماس، مثل ماه. سرد مثل صدقه گرفتن (این یکی استعاره خوبی است). اما خیلی زود درمییابی نکتهای که در سرما وجود دارد، استعاره نیست. شبیه هیچ چیز دیگری ینست. حتی این نوع از سرما چیزی جز یک حقیقت محض نیست. سرماست، فقط سرما.