اکبر رادی


تولیدکننده

بازه‌ی قیمت (تومان)

از

تا

مرتب‌سازی
تعداد تصاویر
ماهی‌گیران دریا و کنار حوض
  • 14,000 تومان
  • با تخفیف: 14,000 تومان
میان در و چند داستان دیگر (مجموعه داستان)
  • 11,000 تومان
  • با تخفیف: 11,000 تومان
مردی کنار می‌رود
  • 11,000 تومان
  • با تخفیف: 11,000 تومان
گزارش (یادداشت‌های 1 کارمند)
  • 16,000 تومان
  • با تخفیف: 16,000 تومان
افسانه دریا
  • 20,000 تومان
  • با تخفیف: 20,000 تومان
از دست رفته (نمایش‌نامه)
  • 21,000 تومان
  • با تخفیف: 21,000 تومان
مسخره
  • 21,000 تومان
  • با تخفیف: 21,000 تومان
منجی در صبح نمناک (نمایش‌نامه)
  • 33,000 تومان
  • با تخفیف: 33,000 تومان
تانگوی تخم‌مرغ داغ (نمایش‌نامه)
  • همراه با تخفیف
  • 100,000 تومان
  • با تخفیف: 85,000 تومان
صیادان (نمایش‌نامه)
  • 18,000 تومان
  • با تخفیف: 18,000 تومان
پلکان (نمایش‌نامه)
  • 32,000 تومان
  • با تخفیف: 32,000 تومان
شب روی سنگ‌فرش خیس (نمایش‌نامه)
  • همراه با تخفیف
  • 160,000 تومان
  • با تخفیف: 136,000 تومان

ماهی‌گیران دریا و کنار حوض

  • 14,000 تومان

گمان نمی‌کنم هیچ‌کس از صحابه‌ی قلم من مثل این روزها در اختناق و زیر ضربه ماتده باشد. یکی دو نعره کشیدیم و خیال می‌کردیم به پژواک نعره‌ی ما پنجره‌ای باز می‌شود. نوری به صحنه می‌تابد. زمین زیر پای ما تکان می‌خورد ولی زمین که هیچ،‌ حتی آب از آب تکان نخورد. حتی پیچ‌ها را برای ما سفت‌تر کردند. آثارم مطلقا در بازار نیست. نمایش‌نامه‌های تازه ام امکان اجرا و انتشار نیافته‌اند. حق‌التدریس ترم پیشم تا این لحظه پرداخت نشده و در حقیقت تمام حقوق مادی‌ و معنوی یک شهروند ساده را از من سلب کرده‌اند. به طوری که مدتی ‌ست گذران زندگی برای من سخت شده و من فشار حلقه را دور گردنم روز به روز بیشتر احساس می‌کنم و این شرایطی است هیچ‌کس به ظاهر بالای چشم من ابرو نگفته است.

میان در و چند داستان دیگر (مجموعه داستان)

  • 11,000 تومان

من ده شاهی بهش دادم. اشکش را پاک کردم و گفتم:«تو هم یه روز مثل بابای منوچ دکتر می‌شی. اون‌وقت بچه‌هات نون و مربا و کره می‌خورن. اما مثل بابای منوچ دل‌سنگ و بی‌عاطفه نباش بابا جون!»

مردی کنار می‌رود

  • 11,000 تومان

‹امروز غروب توی بهارخواب نشسته بودم. خانه کسی نبود. داشتم نعنا و ترخون و تربچه نقلی برای پای سفره پاک می‌کردم و باد خنک می‌خوردم. دیدم شعبان وارد شد. گشاد گشاد راه می‌رفت. مرا که دید به خودش فشار داد و سعی کرد به طور عادی راه برود. مرا می‌گوئی: نافم افتاد. آمدم پائین. شعبان با لباس روی تخت افتاده بود. ناخوشی از چشمانش می‌بارید. دست روی پیشانیش گذاشتم. به یک درجه نمی‌رسید. همان هفت هشت عشر تب داشت. گفتم: «چته؟»

گزارش (یادداشت‌های 1 کارمند)

  • 16,000 تومان

امروز اتفاق جالبی افتاد: آپاندیس بیگی افاده را کنار گذاشت و خودش مرا صدا زد. از اداره سرازیر شده بودم و خوش‌خوشک می‌رفتم، دیدم یکی از عقب سر مرا صدا می‌زند: «آقای فسیل‌باشی... آقای فسیل‌باشی...!» برگشتم. دو قدم به پیش بازش رفتم. ولی فرصت نداد اصلا احوالش را بپرسم: «آقا، چی هوای بدیه. اگه اینجوری پیش بره، باس کروک ماشین‌مو پائین بکشم.» «آقا، اگه بارون نباشه زندگی پیش نمیره.» «اما اونائی که ماشین‌شون کروک نداره چی می‌کنن؟» ...

افسانه دریا

  • 20,000 تومان

هوا دم کرده و خنک بود. صدای برخورد کفش‌هایم روی پله‌های چوبی، در راهرو برگردان داشت. از چراغ‌های نیمه‌سوی اتاق‌ها پیدا بود که مسافرین خوابیده‌اند. بی‌آنکه گرمم باشد، عرق می‌ریختم. نیم ساعت پیش که از گردش شبانه برمی‌گشتم، ساعت بزرگ شهر را دیده بودم. ده شب بود. دکان‌ها بسته بود. گاهی صدای ترق ترق اسب درشکه‌ای روی قلوه‌سنگ‌ها شنیده می‌شد...

از دست رفته (نمایش‌نامه)

  • 21,000 تومان

هاجر: اینا همش حرف‌های یه من یه قازه. نمی‌دونی چی میگی. وقتی تو کارخونه با رفیقات خوش می‌کنی، چه می‌دونی پوشال اتاق طبله شده. هر چه باشه مرد بیرونی. دوتا چائی که با دم‌خورهای خودت خوش کردی، کائنات رو به تاق نسیان می‌زنی. برات: چائی هست؟ سر دلم سنگینه. هاجر: باس دم کنم. راستی، چرا نخوردی؟ نگفتم شکم پرکنه. برات: نه. اصلا اشتهام کوره. هاجر: بینم، چارقد توبا چطو شد؟ سر و گوش لخت! واسش مرض نشه خوبه. ...

مسخره

  • 21,000 تومان

«قاسم، خوب نیس آدم خودشو داخل همه‌چی بکنه. خوب حالاتو علم غیب داشتی، یا این که پا در هوا پروندی؟ می‌دونی، خیلی بده آدم دهنش چاک و بس نداشته باشه.» کینه دردناکی در درون آقابالا عود کرده بود. هوای آبدارخانه برایش قابل استنشاق نبود. مثل این که گله‌های آتش را فرو می‌داد. همان‌طور که سرش را پائین انداخته بود، گفت: «فضولو بردن جهنم، گفت هیزمش تره. به کسی چه که کتمو پشت و رو کردم.» ...

منجی در صبح نمناک (نمایش‌نامه)

  • 33,000 تومان

این را از طرف من بده بهش. یک وقتی عصای بعثت من بود. و امروز... یادگار من است. به او بگو، بگو وقتی این را دست می‌گیرد، یاد من باشد، یاد موهای من، که پایش سفید شد. بگو این قلم نیست؛ وصیت من است، تاریخچه همه رنج‌های من، که پیش او امانت می‌گذارم. و او برای حفظ حرمتش باید مثل من، مثل شمع، آب بشود و قطره قطره با خون بنویسد. و طوری بنویسد که زندگی می‌کند؛ وگرنه امانت مرا لکه‌دار کرده...

تانگوی تخم‌مرغ داغ (نمایش‌نامه)

  • 100,000 تومان

هنگامی که این عصاره عذاب را در مشت می‌فشردم، شاهد جنبش یک عقرب، یکی از طغیانی‌ترین حالات نفسانی خود نیز بوده‌ام، که سر به شورش گذاشته، در سایه روشن صحنه می‌خزید و بر عفاف حس‌های آبی، تانگو... من شعله می‌کشید. نمایش‌نامه‌ای در معاینه انسان ترک خورده روزگار ما و تاملی در نشانه شناسی یک درد، شکل مثلث ترکیب محوری، و یک زبان سیاه و حشی پلی فونیک که از عمق میراث‌های فرهنگی دور دست ما قطره قطره چکیده، لا محاله تاتر نوین ایران با تمام عصمت خود به شدت واژه‌های برهنه‌اش نیازمند است، به شرط آنکه ما نیز در قضاوت‌مان چنان اعتماد و عدالتی داشته باشیم که با تجربه‌های آشکار زبان و توازن پنهان آن با جبر ساختار بی‌واهمه‌ای روبرو شویم.

صیادان (نمایش‌نامه)

  • 18,000 تومان

قبرستان. صیادان کنار خاکریز یک گور نشسته‌اند. نور کمی از یک نقطه مجهول می‌تابد. ایوب وارد می‌شود. نشسته‌ها همچو اشباح در سکوت برمی‌خیزند.

پلکان (نمایش‌نامه)

  • 32,000 تومان

اگر وظیفه قلم، اجرای عدالت در جهانی است که عرضه می‌کند، پس به حرمت قلم، به آن پنج قطره خونی که از یک جلیقه مشکی به پنج پله چکیده است، شهادت می‌دهم که در این جست‌‌و‌جو وسوسه‌ای جز اجرای عدالت نداشته‌ام. که این تمامی آن جهانی است که من امروز در برابر آن ایستاده‌ام.

شب روی سنگ‌فرش خیس (نمایش‌نامه)

  • 160,000 تومان

حامد: در پارکینگ شما چهار تاق باز بود ، دیدم از این طرف صرف بیشتری دارد! (یکی دو قدم پیش می‌آید.) سلام... انگار جای حساسی وارد صحنه شده‌ام. شعر می‌خواندید؟ رخساره: ما، در وقت خودش شعر هم می‌خوانیم. حامد: شعر و موسیقی، دو پای ثابت محفل استاد! (توی دست‌های سرد و بسته‌اش ها می‌کند و به سمت پیانو می‌آید.) و پیانو... که همیشه مرا یاد یک بیت، یک بیت مرموز می‌اندازد. چه بود فال آن شب؟ به چشم کرده‌ام ابروی ماه سیمایی... هه! انار دانه کرده و خاله ناهید با یک پیرهن ماکسی مشکی کنج کاناپه نشسته بود...

1  2  صفحه‌ی 1