جستجو نتیجهای نداشت
نتیجه جستجو
از
تا
«بهرغم وجود پینوشه، گاهی هم به خاطر وجود پینوشه، زندگی ادامه داشت.» یازده سپتامبر برج بلند دموکراسی فروریخت. سپتامبر 1973 بود و آریل دورفمان، متحد جوان و چپگرای رئیسجمهور آلنده، برای سومین بار در زندگیاش موطنش را از دست میداد. گروه مقاومت امر کرده بود که برای زنده ماندن و اسیر نشدن در سیاهچالههای ژنرال پینوشه شیلی را ترک کند. «نشخوار رویاها» با صداقتی مثالزدنی مسیر پرتلاطم دوامآوردن یک مخالف سیاسی را بیرون از مرزهای موطنش روایت میکند؛ تلاش برای روی آب ماندن، صدای اسیران شیلی شدن و نمایش دادن عواقب پیچیده انقلاب و ستمگری. دورفمان در این کتاب با چیرهدستی ما را به ژرفنای سفر رنجآور یک تبعیدی میبرد و برای اولین بار پیامدهای آوارگی ادیسهوارش را بازگو میکند و دریچهای میگشاید به روی اینکه چطور میتوان صدای مردمان خاموشی شد که گرفتار در چنگال بدسگالان روزگارند.
خورشید به شکل یک حباب لامپ تحلیل رفته، تا یک بندانگشت از سرهامان فرا میتابد. اسب از هراس به ناگاه در نقطهای هولآور و تابسوز گرفتار آمده، ورزای پیروز شاخهایش را برافراشته است، انسانها به تشنج افتادهاند، پرنده با صدا گرفته جیغ میکشد. جستوجو واژگانی برای توصیف فاجعه سیاه و سفید ما، این زندگی که مثل مهرههای شطرنج به پیشش میبریم، هرگز راه به جایی نمیبرد. پیکاسو پیام مرگمان را برایمان میفرستد؛ هر آنچه دوست میداریم رو به مرگ دارد، و اکنون درست به همین علت، ضروری است که هر آنچه دوست میداریم در چیزی خلاصه شود که زیباییاش فراموش نشدنی است.
در سپتامبر 1973، ارتش در شیلی قدرت را به دست گرفت و آریل دورفمان، یکی از مخالفان چپگرای رئیس جمهور آلنده، مجبور شد به خاطر نجات جانش جلای وطن کند. در زندگی بر بالهای خیال، دورفمان تلاطمهای زندگی شخصی و سیاسیاش را از زمان کودتای پینوشه با توصیفهای قوی و هوشمندانه، به تصویر میکشد.
از یاد میبری. بهخاطر خودت و بهخاطر مادرت. فراموش کن تا مادرت را نکشند. باید فراموش کنی. باید ترانهمان را فراموش کنی.
سروان منمنکنان گفت:«تاختزدن به اصطلاح پدرش یا به اصطلاح شوهرش. دیوانگی است. در دانشکده افسری هرگز ما را برای اینجور کارها آماده نکردهاند. یک مراسم تدفین جمعوجور، و کاملا هم خصوصی، همین امشب، بدون اطلاع دادن به کسی جز قوموخویشهای نزدیکش.»
سال 1789 است. موتزارت جوان از سر احترام و کنجکاوی بر مزار یوهان سباستین باخ حاضر شده. آنجاست که یک دیدار غیرمنتظره پای او را به ماجرایی باز میکند، معمای قتل آهنگساز کبیر بهدست پزشک معالجش...
یک فعال سیاسی زن در دوره دیکتاتوری رژیم پیشین دستگیر و شکنجه میشود. بعد از گذشت سالها و با تغییر رژیم زن که شوهرش در حکومت جدید عضو کمیته حقیقتیاب است در شبی بارانی میزبان شکنجهگر خود میشود. زن در این مواجهه در مقابل این پرسش قرار میگیرد که چگونه میتواند شخصی را که در دوره دیکتاتوری و خشونت بانی و عامل آن بیداد رفته بر خود بود ببخشد و به زندگی خویش ادامه دهد. پس اجرای عدالت چه میشود؟
گرگشاه، دشمن خرگوشهای دمپنبهای است. برای همین اسم خرگوشها را از همه کتابها خط میزند و از میمون عکاس میخواهد تندتند از او عکس بگیرد تا عکسهای گرگشاه، و فقط او سراسر جنگل و در و دیوار خانهها را بپوشاند. ولی آیا به این راحتیها میشود خرگوشهای دمپنبهای را از صفحه روزگار پاک کرد؟