اینجا تهران است، شهری که از آن بیزارم. در این شهر چیزی نمیبینم که به آن دل خوش کنم. تبریز را دوست دارم. اما اینجا شهری است که کارم در آن پیش میرود. در تبریز ولیعهد بودم. به تهران آمدم و شاه شدم. تلگراف زدند که تبریز را رها کنم و بیایم. کامرانمیرزا امانم را بریده بود. روزی چند تلگراف میفرستاد. ظاهرا دستپاچه شده بود و میترسید سرم بیکلاه بماند.