برایم میخواند: «امشب خونه ما دلگیره، خواهرم هنوز نیست. هنوز نیومده، هنوز پشت میلهها اسیرعه، به خاطر چی؟ به خاطر این که دوست داشته دنیا جای بهتری باشه، دوست داشته صدای خفه شده در گلوی هزاران هزار آدمی باشه که اصلا دیده نمیشن. خواهر من فقط به جرم مهربانی امشب نیست. پدرم روی تخت اتاقی دربسته خوابیده، برادرم جلوی تلویزیون بدون روانداز خوابش برده و مادرم خودش را در آشپزخانه مدفون کرده چون خواهرم به جرم مهربانی زندان است.»