جستجو نتیجهای نداشت
نتیجه جستجو
از
تا
کفشهایت خبر دادند. سمت دلتنگیم میآمدی. راه، عبور نداد. فقط یک راه مخفی دارم. خانه را همسایه خانهات کنم. بندها آزاد. کفشهایمان را جفت هم کنیم.
یک روز خوب از خواب بیدار میشوی دیوارهای اتاقت را پیچک گرفته میبینی آنقدر که دری برایت نباشد و باورت نشود که گاه باغ هم میتواند قفس باشد...