تا آسمان هفتم به لرزه درآمد...
در خرد شد، و به تکههایی به اندازه مشت شکست و با انفجار به داخل ریخت. مرد آهنی و ثور از میانش رد شدند. کوییک سیلور، ویژن و اسکارلت ویچ هم که خودشان را به در فشار داده بودند، در بارانی از غبار خاکستری و خردهریزههای پخش و پلا به داخل پرت شدند.
اگر چه دیو چندان خوششانس نبود. او هم پشتش را به در تکیه داده بود، اما وقتی مقاومت کمتر شد و داشت به عقب میافتاد، قطعه یخ روی سرش، همان قطعه یخی که دوست و همکار درماندهاش در آن بود، به جلو کج شد. دیو از روی غریزه و همزمان هشیاری، دستش را دراز کرد و هنگام افتادن قطعه یخ آن را گرفت؛ سپس چرخید و حجم سنگین را به درون هرم فرستاد. تازه آن موقع بود که متوجه شد خودش را از سازه به بیرون هل داده است و پل لیموییرنگ دیگر کاملا عقب رفته است.