جوسی که دندانپزشک است، بر اثر شکایت یکی از مشتریانش مطب خود را از دست میدهد. پدر فرزندانش پیشتر آنها را ترک کرده و حال دیگر چیزی وجود ندارد تا او را به اوهایو، محل زندگیاش، متصل کند. جوسی بچهها را بر میدارد و به آلاسکا میرود. کاروانی اجاره میکند و از شکستهایش و از زندگی مدرن و روزمره غربی به دل طبیعت و تجربههای تازه پناه میبرد. این تجربهها هم برای بچهها هم برای جوسی نگاه تازهای به زندگی را به ارمغان میآورد. سفر آنها خود زندگی است؛ مسیری از دشواریها و پاداشها.